انگار همین دیروز بود؛ دست پدر بزرگ را سفت چسبیده بودیم و وارد ورزشگاه ارتش شدیم که برایمان نا آشنا بود. گیج و گنگ بودیم، ورزشگاه مالامال از جمعیت بود و نه کسی را صدا می زدیم و نه کسی را می شناختیم.
وقتی وارد شدیم فقط یک چیز وجود داشت که چشم و گوش ما را به سمت خود کشیده بود. همه ی بزرگ ترها کنار هم جمع شده بودند و یک نام را صدا می زدند. گویا برق بود! برق شیراز.. هلند ایران …
می فهمیدیم، اما از ذوق بزرگ شدن و در کنار بزرگ ترها قرار گرفتن ما هم یک صدا نام برق سه فاز شیراز را صدا می زدیم.
ناگاه می دیدیم در میانه ی این هیاهو، چهره ی همه غرق در شادی شده! نمی فهمیدیم، اما همراه با آنها قهقههی شادی سر می دادیم. بعد ترها فهمیدیم که برق گل می زده تا این صدای شور و شعف به آسمان کشیده شود.
چندی بعد وقتی وارد ورزشگاه می شدیم از این که دوباره همان نام، همان فریاد «برق شیراز» به گوش می رسد متعجب می شدیم !
آخر پدربزرگ رفته بود، مادربزرگ هم! اما برق شیراز همچنان مانده بود!
نمی دانستیم چه شده، هر سال چند نفر از بین ما می رفتند، اما برق همچنان بود. نمی دانستیم چرا!؟ برای ما همین کافی بود که به ورزشگاه برویم و نام برق شیراز را کنار بزرگ تر ها فریاد بزنیم. اصلا دنبال جواب نبودیم. اصلا نمی پرسیدیم که این چه کاریست!؟ جمع شویم و کنار هم برق را بخوانیم و فریاد بکشیم که چه !؟
روزها و روزها انتظار می کشیدیم که پدر بگوید: “امروز ظهر آماده شو تا برویم ورزشگاه” انگار دنیا را به نام ما کرده باشند! ذوق می کردیم وقتی به سمت ورزشگاه راه می افتادیم. چقدر قدم هایمان را در نزدیکی ورزشگاه تند تر می کردیم. انگار که دیر شده بود. انگار یک لحظه بیشتر حضور کنار بزرگترها روی سکوهای بتنی ورزشگاه ارتش دنیا را برای ما شیرین تر می کرد.
چقدر چشم به آن آقا ستار وکرامت داشتیم تا بوق وطبل خود را بردارند تا همراه با بقیه نام برق و شعارمعروف این تیم مردانه را فریاد بکشیم. وقتی آن آقا می گفت صدا بره برگرده می خندیدیم یعنی چی؟ ولی وقتی همه با هم برق را فریاد می زدند و صدا برگشت می خورد منظور از صدا بره برگرده رو فهمیدیم.
هنوز نمی دانستیم، هنوز نفهمیده بودیم که برق چیست و چرا فریاد می کشیم!؟ حتی گاهی از آن همه جمعیت، از آن همه داد و هوار می ترسیدیم. اما ته دلمان قرص بود و پدر کنارمان بود. اصلا به خاطر پدر بود که ما فریاد زدن را خیلی زود یاد گرفته بودیم. پدر در زندگی کم می خندید. نمی دانستیم چرا؟ در ورزشگاه چه می شد و چه اتفاقاتی می افتاد که تا ساعت ها پس از بازگشت به خانه پدر می خندید!؟ چه چیزی از ورزشگاه روی او آنقدر تاثیر داشت که از همیشه مهربان تر وشادمان تر می شد!؟
به خاطر شادی پدر بود که ما هم فریادبرق سر می دادیم . فکر می کردیم که هر چقدر بیشتر فریاد بکشیم و بلند تر داد بزنیم پدر خوشحال تر می شود! هر قدر که ما بیشتر و بلند تر نام برق سه فاز شیراز را فریاد می کشیدیم، ساعاتی بعد غروب ورزشگاه دل انگیز تر می شد. پدر تا ساعت ها شاد بود. از برق چشمانش می شد این را به خوبی فهمید. گویا اتفاق بسیار بزرگی افتاده. پدر می گفت برق برنده شده. اما ما نمی فهمیدیم و برد و باخت را به آن شکلی که پدر می گفت یاد نگرفته بودیم. و به خاطر شادی پدر ما هم شاد بودیم. آخر پدر دلخوشی دیگری نداشت گویا. ما هم نداشتیم!
بعد ترها بزرگ شدیم وخودمان بادوستان به ورزشگاه ارتش ،حافظیه و.....رفتیم وآن ورزشگاه هم بود. با همان سکوها با کمی رنگ و لعاب بهتر ما دیگر بزرگ شده بودیم. برق هم بود ولی دسته اول ،دسته دوم ،دسته سوم و... .
با هم سن و سال ها به ورزشگاه می رفتیم و جای پدرها را هم خالی می کردیم. فریاد «شیرازی باغیرت»، همچنان زیباترین و محکم ترین فریاد ما بود.
وقتی شعار می دادیم ((گل به گلستون اومد ؛برق به میدان اومد)) اصالت خود را با شعار شیرازی نشان می دادیم. انگار این شعار بازیکنان را واقعا تحریک می کرد. کم کم فهمیدیم که همه ما را با نام برق می شناسند. آن روزها بود که فهمیدیم با نبود این تیم درون ما یک خلأ بزرگ وجود خواهد داشت. یک جای خالی که هیچ چیز به جز همان برق با بازیکنان با غیرتش آن را پُر نخواهد کرد. ما عاشق شده بودیم. عاشق هلندایران . باهمه ی کم و کاستی هایی که داشته و دارد ولی نمی توانیم از عشقمان دل بکنیم.
حالا برق شیرازبزرگ همچون سرمایه ما با بیش از 70 سال هنوز ادامه دارد و عاشقان وفادار خود را دارد. هوادارانی که مهم تر از هر عنوان و مقام و رده ای وجود خود برق برایشان ارزش دارد و نمی توانند عشقشان را تنها بگذارند. شعار معروف ((عشق به برق لیگ نمی شناسد)) را در عمل ثابت کرده اند.
عشق بی پایان جنوبی ها تا زمانی که فوتبال وجود دارد خواهد بود و برای عاشقانش طنازی می کند. ما اندازه عمر پدران مان شکست خوردیم ولی هنوز ایس
تاده ایم. راه ایستادن را ازبر هستیم. با یک شکست و دوشکست شانه خالی نمی کنیم. همیشه توان ایستادن داریم.
ما مظلومیم. مظلومانی که در سرما و گرما در سکوها برای اعتلای نامی بزرگ گلو پاره میکنند. با تمام ناملایمات ها و بی مهری ها برق ما هنوز هم نفس می کشد و همیشه امید به آینده حتی در هوادار هفتاد ساله ای که با عصا و چشم های کم بینا به حافظیه می آید وجود دارد. برق بزرگ باید بزرگی کند و امسال می خواهد هواداران پرشمارش را راضی تر از همیشه نگه دارد. اسم مقدس و بزرگ هلندایران تا ابد در فوتبال این شهر و استان وکشورخواهد درخشید. تیمی به وسعت تاریخ. شناسنامه فوتبال فارس وایران برای هوادارانش تمامی ندارد.
ای برق بزرگ شیراز ، ما به بزرگ بودنت افتخار می کنیم.
نویسنده: علی اکبرزارعی