همان روزهایی که امیر کوچولو همراه با پدرش و با لباسهای دروازبانی که به تنش میکرد از پلههای رختکن آزادی بالا میآمد و حین گرم کردن پدرش روی چمن سبز آزادی شیرجه میرفت. از همان زمان مشخص بود که «گلری» سرنوشت محتوم امیر است. پسری که انگار به سبب پسر احمدرضا عابدزاده بودن باید حتما دروازبان میشد.
فرزند ورزشکار معروف بودن اگرچه برای شروع دوران ورزشی یک امتیاز محسوب میشود اما به هیچ وجه متضمن موفقیت نیست. ضمن اینکه مقایسه شدن با پدر ورزشکار، نیز غیرقابل اجتناب است.بنابراین به دست آوردن هویت مستقل در دوران حرفهای کاری سخت و گاه نشدنی است.اگر ورزشکار پدر، خود یک اسطوره باشد آنگاه رسیدن به هویتی مستقل در دوران حرفهای برای فرزندان، سختتر و سختتر هم میشود.
وقتی پدرت احمدرضا عابدزادهای باشد که در قله دروازبانی ایران ایستاده و سالهاست که عملکرد هر دروازه بانی که پیراهن شماره یک تیمملی را میپوشد با او مقایسه میشود، باید کاری ناممکن کنی تا بتوانی نامت را از زیر سایه پدر خارج کنی. چقدر باید توپ بگیری و مهاجمان حریف را ناکام بگذاری و در چه جهنمهایی سوزانتر از جهنم ملبورن و حوهورباروی مالزی و ریاض عربستان باید بدرخشی و سربلند بیرون بیایی تا شاید آنوقت نامت را بالاتر از عقاب آسیا ببرند. با این نوع نگاه، امیر عابدزاده بودن «دشوار وظیفه» است، امکانی ناممکن. باید پوستی کلفت داشت و روحی بزرگ تا زیر سنگینی نام پدر خم نشوی و عطای گلری را به لقایش نبخشی. اما خوشبختانه امیر برعکس اغلب فرزندان نازک نارنجی اسطورهها، پوست کلفتی و پشتکار پدر را به ارث برده و برای همین وقتی به صورت تدریجی از چرخه دروازه بانی فوتبال ایران حذف شد، سعی نکرد با اعتبار نام پدر برای خود کاسبی نان و آب داری راه بیندازد؛ بلکه عزم رفتن به اروپا کرد و دوباره از صفر و همچون یک دروازبان در ابتدای دوران حرفه ای خود، گامی نو و تازه برداشت. همانند پدرش که وقتی رسول کربکندی نام او را در دوران جوانی از تیم خط زد، روز بعد و روزهای بعد هم باز سر تمرین رفت و آنقدر اصرار کرد تا بالاخره عیار خود را به مربیان اصفهانی ثابت کرد.
حالا امیر برای اولین بار به تیم ملی دعوت شده تا کیروش او را از نزدیک ببیند. فرصت خوبی است تا خود را به مرد پرتغالی نشان دهد و دومین عابدزادهای باشد که در جام جهانی حضور مییابد.